راز گشایی و ثبت وقایع روزانه غریبه ی آشنا و بانو و چرا غریبه رفت و بازگشت و...




سلام زهرا جان

سلام بانو جان

سلام مهربان همراه با ادبم


زهرا جانم برای هر کدام از این لغب ها بهانه ای دارم


بهانه ی زهرا جان را به خاطر آن صدایت میکنم که عمری حسرت داشتن دختر را داشتم که بتوانم اینگونه صدایش کنم آنقدر بر این صدا کردن مصر هستم که میدانم انقدر خدایم دوستم داشت که به من دختر نداد

چرا که میدانست انقدر بر او حساس خواهم شد که شاید حسادتها و کینه هایی را روشن میکرد که خاموش کردن آن از دست من خارج بود


چرا که میدانست شاید کمتر دختری تاب و تحمل این قدر توجه مهر و محبت را داشته باشد

آنقدر که این مهر و محبت گاه گاهی به دختران کوچک بستگاه موجبات بروز حسادتهای عمیقی را بر می انگیخت


به آن سبب تو را بانو جان صدا میکنم که در مقطی از زمان، این افتخار را داشتم که میتوانستم برخی از کارهایی که به من محور می نمودید با دل و جان انجام دهم و شما را خوشحال کنم . حال اینکه این کار شاید در نظر برخی در شان من نبود. اما از انجام آن برایتان لذت میبردم هر چند کوچک بود و حقیر کارم اما از اینکه شما مخاطب انجم آن بودید دوست داشتم


از آن جهت مهربان و همراه حداقل در مقطی از زمان که که توجهات مهربانانه شما همچنان بر من ادامه دارد و من از خدا یک سوال داشتم که چرا گفتی و نگفتی این راه نیمه راه راه ای مهربانی که چشاندی و رفتی .


چرا این حرف را میزنم .

هر چند نمیتوان گذشت از توجهات خاص تو بر برخی نا اخلاقیهام که با ادب و مهربانی خاصی انها را برایم میگفتی و همینقدر توجه تو برایم کافی بود که به انها توجه کنم

آری


اما از همه ی آنها مهمتر آن توصیه ای بود که من کردید برای خواندن


نمیدانم چه باید بگویم که این حرفم تظاهر به برداشتی نشود .


بانو جان معلم مهربان و همراه مقطی از زمان من


آری، آن نسخه ی  مهربانی شما نسخه ی مهربانی بود که چشاندید بارها و بارها و مرا اسیر چشاندن مابقی ان مهربانی کردید


نمیگویم شما از جنس مخالف من نیستید که البیته هستید و برخی ویژگیهای شما البته منحصر به فرد بود .

اما این نیست آن منشا مهر و محبتی که اینگونه مرا اشفته ساخته و شب و روز مرا بیدار نگه میدارد که خدایا او را به من ببخش . آری ببخش و فرصت داشتن بانو را به من بده و اگر خیر نیست بر این داشتن خب بهترین نعمت هایت را نصیبم کن که سیری ناپذیرم از هر کدامشان بهتریم را از تو طلب میکنم و هر روز بیشتر و بیشتر آن نعتها را از خدا طلب میکنم هر روز با طمع و حرص بیشتر آن نعتمها را از خدا میخواهم از نعمات اخلاقی و معرفی تا دنیا و مرگ خوب زندگی خوب و بهترین نعمتهایت طول عمر عزت مال شهادت معرفت و از خود چشانی خودش و بهترین آن خودش و خودش آری بانو جان رسیدن به همان خدایی که نسخه ی که دادید را یادتان هست


آری، دعای مکارم الاخلاق

بوسه بر عکس جمکران

حسرت زیارت کربلای زیاد

انجام امور خیریه بزرگ و هزاران چیز بود


بانو جان، اینها آن است که بارها من از شما دیدم


ما با هم تعارف نداریم و من شرم دارم از بیان بسیاری حرفها و خود برخی از انها را شنیده اید

آری

ما در حق یکدیگر گناه و اشتباهاتی داشتم و شاید برخی برداشتهایمان از هم سو تفاهم و خارج از وافعیت بود


و شاید عشقی زود گذر میان ما


اما بارها و بارها این مطالب و خواسته هایم که آنرا در چند بخش به راهنمایی که تو خود اورا به من معرفی کردی، حداقل تایید کرد که میتوانستم انها را در نزد تو بیابم و نقش های خوبی در زندگی برای هم داشته باشم


اما زهرا جان، من دیده ام بسیار بسیار کسانی که حرف زدند و رفتند و نتوانستند آن تشنگی امید به درک محبت را درک کنند و اینگونه در مقابلت متوقف شدم علتش همان خوبیهایی بود که شاید در نزد تو نیز دسخوش صدماتی شده باشد


البته میدانم و میدانم برخی از این صدمات نیز خود مقصر ان بودم

از خدا میخواهم فرصتی دهد تا جبرانشان کنم


و نیک میدانم که تو خود آگاهتری از هر انچه میان ما گذشت

میدانم که برخی از اشتباهاتم،  گناه بود و از خدا میخواهم که گناهم را ببخشد و گناهی که در حق یکدیگر مرتکب شدیم، به حق خوبانش بر ما ببخشد و فرصت جبران و بازگشت را به هر دو ما بدهد

میدانم برخی از اشتباهاتم به سبب هزار قدرت ذهنم میانمان شکل گرفت و از تو میخواهم فرصتی دهی تا جبرانشان کنم


و میدانم برخی از انچه در ذهن شما از من نقش بسته شاید سوتفاهمی باشد که لازم است برای آنها توضیحاتی دهم

در این مورد میخواهم شما نیز تامل کنید و صبر کنیم و به یکدیگر فرصت دهیم


و باز میدانم کار من نیز آسان نیست

چرا که میدانم در این مسیر به سبب بی تابی شما شاید دست دل و . جانتان نیز سوخته باشد

ای کاش میشد در لحظه لحظه این صدمات کنارتان باشم و تا آنجا که میتوانم از بروز آنها جلوگیری کنم


اما بانو جان، جز دعا کاری از دستم بر نمی آمد

و چه شبها که بی تابی شما امان را از من تا صبح میستاند


آری

اینگونه بی تابتان هستم و باز میگویم

از خدایم میخواهم که این فرصت را به من بدهد و این مهر را دوباره در دلمان روشن کند و فرصت جبران را به هر دوی ما بدهد ئ از همه بالاتر میخواهم که جز خیر و آنچه خیر و صلاح اوست چیزی برایمان مقدر نکند


در این مسیر هر انچه لازم است بر ما  فراهم و بخشش کند و انچه در  درون ماست ظرفیت را و چه در اطراف ما ظرفش را ایجاد کند

و از خوبان درگاهش میخواهم که در این راه مرا یاری کنند

و شفیع ما نزد خداوند برای خیر قرار دهی این خواسته قرار گیرند به حق محمد و آل محمد ص

یاعلی




زهرا جان

هرروز که میگذرد بیشتر به وجودتنیاز دارم


هر روز بعدی از نیازی که قبلا انهارا فهیمده بودم بیشتر تو را از من مطالبه میکند


نیاز به محبت و احترام

نیاز به وجودت و گرمای و نوازشت

نیاز به راهنمایی معلم گونه ات


نیاز به انرژی دادنت

نیاز به سوق پیدا کردن به هدف اصلی خلقتمان



زهرا جان

هر روز بیشتر دلم میخوادتت


در این روزها هر بار که تفعل میزنم و یا به قران مراجعه میکنم باز صبر می آید و توصیه به وعده

وبا حافظ همان میگوید که به زودی خبر خواهد رسید


زهرا جان

چه کنم با این فریاد نیاز درونیم که هر روز شعله ور تر میشود و جانم را بیشتر میسوازند و مطالبه دنیایم از من بیشتر مرا میخواند که بیا



چه کنم

ای کاش میشد باشد و ارامم کنی

زهرا جان

چه کنم با این همه فریاد و نیاز

خدایا فرصتی




سلام بانو جان

نمیدانم ایا باید برای رسیدن به تقدیر هم تلاشی کرد یا به مانند کسی که بر روی پله برقی در حال رفتن به بالا، ایستاده چه حرکت بکنی و چه نکنی بالاخره به انتها خواهی رسید، است.

نمیدانم

انقدر میدانم که دیگر حتی یارای بیان حرفهایم هم در حال از دست رفتن است و هر بار باید با چیزی ماورایی و البته غیر قابل لمس خود را باز گردانم و از خدا بخواهم که اگر مرا خوانده ای راه نشانم بده


و میدانم که اگر میخواست بارها و بارها میوانست از این راه جدایم کند

پس چیست حکمت این پایداری

بانو جان چیست

از طرفی بیخبر از حال تو

و آنچه بر سر نیازهای تو می آید

و از طرفی هزاران نگرانی .


و این طرف خودم و هزاران تو در تویی که هر دم مرا به سوی خود میکشد و انرژی و نای توان رفتن را از من میساند

آری بانو جان

یارای ادامه ام نیست و سخت چشمانت را انتظار میکشم


نمیدانم چه کنم

جر توسل و صبر و این واژه ی سراسر راز که کنون بیشتر آنرا درک میکنم

صبر

و اگر مجالی بود در تمام عمر در وصف همین یک لغت مینوشتم تا دانه دانه ی موهایم از سیاهی به سپیدی رنگ ببازد تا شاید افشاگر برخی از رازهای این واژه باشد

صبر صبر صبر


همراه با نوعی ابهام در نتیجه

انتظار

و شاید تحمل و شاید بی تابی

نمیدانم

این وادی وادی بسیار عجیبی است بانو جان

اصلا نمیدانم کسانی که همراه هم میشوند به غیر از سخن گفتن کار دیگری هم با هم دارند


سخن و حرف زدن

حرف زدن و با هم هم کلام شدن

و با هم هم نوا شدن

و در این وادی حرف هزاران راز نگفته در دل هر یک میشکفد و ایندو هر کدام به سوی آن معبود واقعی شوق پرواز میگیرند

که اگ اینطور باشد زندگی زندگی است و گرنه هر نامش بگذارند زندگی نیست

زندگی یعنی پویایی و زندگی یعنی امید

و پویایی زمانی معنا پیدا میکند که هدفی والا پیش رو باشد و هر دم بسوی آن گام برداری

هر لحظه و با هر نعمتی که اطرافت هست حتی همراهت برای همراهی و بیشتر با او

برای آن هدف والا

که اگر اینطور بود آن زندگی زندگی است که خدا بدان نظر میکند

اری بانو جان

این بود آنچه در کنار تو انتظار تحقق انرا داشتم

و هر آنچه میخواستم برای رسیدن به این هدف بود

میدانم شاید باورش برایت سخت باشد که بدانی امید بسیار دوان دوان دوید تا تو را بیابد و اکنون که تو را یافته و میداند سخت است رسیدن به تو نه یارای بلند شدن و دویدنش است و نه یارای انتظار و صبری که کی میرسد روز وصل . آری


نیست ان صبر دیگر بانو جان و نمیدانم شکایت به کدامین سو برم شاید به خدا

و از او بخواهم که یاریم کند در این گردابی که هر سویش جز ان سویی که خود فرمان داده آلوده به گناهی است که شاید لذتی زودگذر داشته باشد اما حداقل جرمش دوری از خدایی است که جرمی است بسیار سنگین که فرصت جبران ان در ادامه نیست و حداقل همان زمان را از دست داده ای و فرصت بسیار اندک است

بانو جان

امید، اگر بناست امید باشد در کنار تو امید است و این را با همه ی انچه درکش کرده ام فهمیدم شاید غلط باشد . شاید

اما برای حلاجی آن بارها بارها این حریر بافته با خود و دل  و عقل تدبیر را بارها بارها به انتها بردم اما باز با غلطی دوباره شکافتم و نقش را از نو زدم

شاید برخی گره های آن آنقدر زده شد که خود نیز خجلند از این تکرار . اما چه میشود کرد

هر بار این تکرار برایم درسی بود سنگین و پر از درد و البته ناشی از عمل دوست داشتن به تو .به خودت خوبیهات و آنچه در درونت خفته

و هر بار از این نگران که خدایی ان روز وصال نکند که چیزی از تو و ان خوبیهای با ارزشت باقی نمیانده باشد

آری نکند .

و این غصه مرا آب میکند بانو جان

و اطرافیان من هم با همه زرنگیم متوجه این آب شدن و زرد شدنم شده اند.چه کنم

چه کنم که این دل را آرام کنم و بدانم هستی و آرمی و تو نیز صبر میکنی و منتظری آنچه خیر است محقق شود

چه کنم؟!

ای کاش میشد حداقل بدانم که اسوده ای و امیدوارم و تو نیز صبر میکنی و این صبر فرجام شیرینی دارد.

چقدر سخت است در امتحانی شرکت کنی که از هیچ چیز آن بی خبری و تکلیفی بر دوشت نهاده شده که تاریخ شروع آن مشخص نیشت . آری سخت است بانو جان

سخت . و ای کاش میدانستی برای امید سخت تر از آن این است که بنشینم و صبر کنم و انتظار بکشم بر آن چیزی که نمیدانم

آری نمیدانم

نمیدانم و این واژه مانند سدی بزرگ روبرویم خود نمایی میکند و هر بار که خواستم آنرا به ترفندی مهار کنم باز بلند و بلندتر شد و انقدر که حتی اطراف خود را محاسره دراین سد بزرگ دیدم که فقط میتوانستم خود را به کوشی ای آویزان کنم که از این سد بزرگ به پایین پرتاب نشوم


آری

بانو جان

چیزی که مرا نیز نگه داشته همان امید است

امید.

و امید هنوز زده است و میماند و بدان که هر لحظه برای رسیدنت شوق دارد و دل را هزارا بار پر میدهد تا مبادا این سدها و هزاران ناکامی یارای پریدن دل امید را از او برباید .پس صبر میکنم و امیدوارم


بانو جان

ای کاش میشد بدایت هر روز بنویسم که چقدر در لحظاتی تو را مطالبه میکنم

تو را برای همفکری

تو را برای اینکه سر بر بالین بگدارم‌ ارام شوم و دوباره شروع کنم

همچون کودکی که دوان دوان و گریه کنان به مادر خویش پناه میبرد آرام میگیرو و دوباره

بانو جان 

چه کنم با این بی تابی و تمنای دلم

ای کاش فقط میدانستی که این یک تمنای هزار تو برتوست 

که جز خدای تو و با دستان تو آرام نمیگیرد

بانو جان

دریابم مرا


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها